خلافت ابوبکر اشتباه تاریخی نیست، بلکه یک گناه نابخشنودنی است که سنت گذاران این بدعت و سنت گزاران و پیروان و مقلدان کورکورانه آن باید تا ابد در قیامت و دنیا پاسخ گوی آن باشند. ابوبکر و عمر خودشان به این مساله و گناه و خطا اقرار دارند. با این همه دست از آن برنداشتند و بر همان گناه باقی مانده و دیگران را امروز نیز به دنبال خویش می کشند. البته این یک زاویه کوچک از دین و نصوص قرآن بوده است؛ اما یک زاویه خرد اگر ادامه یابد به تقابل می انجامد که صد و هشتاد درجه با اصل در تقابل است. این گونه است که امروز این زاویه به تقابل رسیده و مسلمان کشی در قالب تکفیر ادامه همان کژراه است. خشت اول چون نهاد معمار کژ / تا ثریا می رود دیوار کژ.
ابوبکر می گوید: من شیطانی دارم:
علمای اهل سنت نقل کرده اند که ابوبکر گفت: أَلا وَإِنَّ لِی شَیْطَانًا یَعْتَرِینِی، فَإِذَا أَتَانِی فَاجْتَنِبُونِی، لا أُؤْثِرُ فِی أَشْعَارِکُمْ وَأَبْشَارِکُمْ ؛ آگاه باشید مرا شیطانی است که گاه گاهی بر من چیره می شود. هرگاه آن شیطان نزدیک من آمد و بر من دست انداخت از من بپرهیزید تا به مال و جان شما به نفع خود دست اندازی نکنم. (الکتاب: تاریخ الطبری = تاریخ الرسل والملوک، وصلة تاریخ الطبری،ج3 ص244،المؤلف: محمد بن جریر بن یزید بن کثیر بن غالب الآملی، أبو جعفر الطبری (المتوفى: 310هـ)،(صلة تاریخ الطبری لعریب بن سعد القرطبی، المتوفى: 369هـ)،الناشر: دار التراث - بیروت،الطبعة: الثانیة - 1387 هـ،عدد الأجزاء: 11)
ابوبکر می گوید: من بهترین نیستم:
علمای اهل سنت نقل کرده اند که ابوبکر در دوران خلافت خودش بر روی منبر به صورت های مختلف می گفت: ولیتکم و لست بخیرکم ؛ خلافت بر عهده من گذاشته شده است در حالی که بهترین شما نیستم. (شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج 1 ص 169.)
بسیاری هم به این صورت نقل کرده اند: اقیلونی فلست بخیرکم ؛ مرا از خلافت معاف بدارید که من بهترین شما نیستم. (شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج 1 ص 169)
ابوبکر می گید: ای کاش گیاه و علف بودم:
وأخرج عن الحسن قال: قال أبو بکر: والله لوددت أنی کنت هذه الشجرة تؤکل وتعضد.وأخرج عن قتادة قال: بلغنی أن أبا بکر قال: وددت أنی خضرة تأکلنی الدواب؛حسن میگوید که ابوبکر گفت: به خدا سوگند من دوست داشتم این گیان بودم تا خورده شوم و هضم شوم!!!قتاده میگوید: به من خبر رسیده که ابوبکر گفت: دوست داشتم علفی بودم تا چارپایان مرا بخورند!!! (تاریخ الخلفاء ص 133 )
استدلال امام رضا(ع) به قول ابوبکر در بطلان خلافت
عده ای از حضرت رضا علیه السلام خواهش کردند که در حضور مأمون در مناظرهای در مورد امامت شرکت کند. امام پذیرفت، مجلسی تشکیل شد و « یحیی بن ضحاک سمرقندی » برای بحث با او دعوت شد.
امام فرمود:« بپرس! »
او گفت: « شما بپرسید ای پسر رسول خدا تا ما به سؤال شما افتخار کنیم.»
امام فرمود:«ای یحیی، نظر تو درباره کسی که ادعا میکند راستگوست ولی به راستگویان، نسبت دروغگویی میدهد، چیست؟ آیا چنین کسی راستگو و پیرو دین حق است یا دروغگو؟»
یحیی مدتی به فکر فرو رفت و چیزی نگفت.
مأمون گفت: « چرا جواب نمیدهی؟ »
یحیی گفت: « سؤالی از من کرد که نمیتوانم پاسخ دهم.»
مأمون از حضرت رضا علیه السلام پرسید:« منظورتان از این سؤال چه بود؟»
امام فرمود:« من از یحیی با کنایه پرسیدم اگر ابوبکر راستگو بوده، پس راویان صادق و راستگو که گفته اند ابوبکر بر فراز منبر رسول خدا اعلام کرد: « شما مرا امیر خود قرار دادید ولی من بهتر از شما نیستم.» باید این سخن هم راست باشد و اگر این سخن ابوبکر راست است می گوییم امیر باید از رعیّت بهتر باشد، پس ابوبکر امام نیست.
همچنین از قول ابوبکر نقل کرده اند که گفته است: « من شیطانی دارم که مرا وسوسه می کند و من گرفتار او هستم.» اگر ابوبکر راستگوست و این سخن هم راست است، پس نمی تواند امام باشد چون شیطان نمی تواند در امام تصرّف کند و نیز از عمر نقل کرده اند که گفته است: « امامت ابوبکر یک کار ناگهانی و بدون مقدمه بود که خداوند ما را از شر آن حفظ کرد؛ پس هر کس این کار را تکرار کند، او را بکشید. »
اگر عمر راستگو بود پس امامت ابوبکر به نظر عمر هم صحیح نبوده و اگر دروغ گفته که خودش برای زعامت و رهبری مسلمین لیاقت ندارد. »
سخن حضرت که به اینجا رسید مأمون آنچنان عصبانی و ناراحت شد که بی مقدمه فریادی کشید که همه آن عده متفرق شدند.
سپس رو کرد به بنی هاشم و گفت: « مگر من نگفتم حضرت رضا را شروع کننده بحث قرار ندهید و بر علیه او جمع نشوید؟! اینها علمشان از علم رسول الله است !»
منابع:
بحارالانوار، ج 10، ص 348. ح 6.
از مناقب آل ابیطالب، ج 2، ص 404 - 405